تولد

بازم تولدی دیگر ............

http://www.4shared.com/audio/43MgMyli/Stella_Kalatzi_-_Mi_MAfineis_M.htm

دانلودش کنید خیلی قشنگه

برو ببین
ادامه نوشته

TavaloOoOoOD@m mOB@R@K

H@pPY  birthday ....TavaloOoOoOD@m mOB@R@K...DAST DAST..Kilililililili..seda dasta nemiad ...pesara dast dokhtara raghs hala bar axs...seda dasta nemiaaaaaaaaad

 

 

 

زندگي كوتاه است، قواعد را بشكن

هنوز هم بعد از اين همه سال، چهره‌ي ويلان را از ياد نمي‌برم. در واقع، در طول
سي سال گذشته، هميشـه روز اول مـاه کـه حقوق بازنشستگي را دريافت مي‌کنم، به
ياد ويلان مي‌افتم** ...

**ويلان پتي اف، کارمند دبيرخانه‌ي اداره بود. از مال دنيا، جز حقوق اندک
کارمندي هيچ عايدي ديگري نداشت. ويلان، اول ماه که حقوق مي‌گرفت و جيبش پر
مي‌شد، شروع مي‌کرد به حرف زدن** ...

**روز اول ماه و هنگامي‌که که از بانک به اداره برمي‌گشت، به‌راحتي مي‌شد
برآمدگي جيب سمت چپش را تشخيص داد که تمام حقوقش را در آن چپانده بود**.

**ويلان از روزي که حقوق مي‌گرفت تا روز پانزدهم ماه که پولش ته مي‌کشيد، نيمي
از ماه سيگار برگ مي‌کشيد، نيمـي از مـاه مست بود و سرخوش**...

**من يازده سال با ويلان هم‌کار بودم. بعدها شنيدم، او سي سال آزگار به همين
نحو گذران روزگار کرده است. روز آخر کـه من از اداره منتقل مي‌شدم، ويلان روي
سکوي جلوي دبيرخانه نشسته بود و سيگار برگ مي‌کشيد. به سراغش رفتم تا از او
خداحافظي کنم**.

**کنارش نشستم و بعد از کلي حرف مفت زدن، عاقبت پرسيدم که چرا سعي نمي کند
زندگي‌اش را سر و سامان بدهد تا از اين وضع نجات پيدا کند؟**

**هيچ وقت يادم نمي‌رود. همين که سوال را پرسيدم، به سمت من برگشت و با چهره‌اي
متعجب، آن هم تعجبي طبيعي و اصيل پرسيد: کدام وضع؟**

**بهت زده شدم. همين‌طور که به او زل زده بودم، بدون اين‌که حرکتي کنم، ادامه
دادم**:
**همين زندگي نصف اشرافي، نصف گدايي**!!!
**ويلان با شنيدن اين جمله، همان‌طور که زل زده بود به من، ادامه داد**:
**تا حالا سيگار برگ اصل کشيدي؟**
گفتم: نه** !
**گفت: تا حالا تاکسي دربست گرفتي؟**
**گفتم: نه** !
**گفت: تا حالا به يک کنسرت عالي رفتي؟**
**گفتم: نه** !
**گفت: تا حالا غذاي فرانسوي خوردي؟** *

*گفتم نه** *

*گفت: تا حالا همه پولتو براي عشقت هديه خريدي تا سورپرايزش كني؟
گفتم: نه !** *

*گفت: اصلا عاشق بودي؟** *

*گفتم: نه
گفت: تا حالا يه هفته مسکو موندي خوش بگذروني؟** **
گفتم: نه !** **
گفت: خاک بر سرت، تا حالا زندگي کردي؟** **
با درماندگي گفتم: آره، ...... نه، ..... نمي دونم !!!** **

ويلان همين‌طور نگاهم مي‌کرد. نگاهي تحقيرآميز و سنگين ....** **

حالا که خوب نگاهش مي‌کردم، مردي جذاب بود و سالم. به خودم که آمدم، ويلان
جلويم ايستاده بود و تاکسي رسيده بود. ويلان سيگار برگي تعارفم کرد و بعد
جمله‌اي را گفت. جمله‌اي را گفت که مسير زندگي‌ام را به کلي عوض کرد.** **

ويلان پرسيد: مي‌دوني تا کي زنده‌اي؟** **
جواب دادم: نه !** **
ويلان گفت: پس سعي کن دست کم نصف ماه رو زندگي کني** *

* *

*
**Every sixty seconds you spend angry, upset or mad, is a full minute of
happiness you'll never get back.
**هر 60 ثانيه اي رو كه با عصبانيت، ناراحتي و يا ديوانگي بگذراني، از دست دادن
يك دقيقه از خوشبختي است كه ديگر به تو باز نميگردد**

**** *

*Life is short, Break the rules, Forgive quickly, Kiss slowly, Love truly,
Laugh uncontrollably, And never regret anything that made you smile..
**زندگي كوتاه است، قواعد را بشكن، سريع فراموش كن، به آرامي ببوس، واقعاً عاشق
باش، بدون محدوديت بخند، و هيچ چيزي كه باعث خنده ات ميگردد را رد نكن

سخنان جالب و آموزنده از گابریل گارسیا ماکز (نویسنده معروف کلمبیایی و برنده جایزه نوبل در ادبیات )

در 15 سالگی آموختم كه مادران از همه بهتر می دانند ، و گاهی اوقات پدران هم

در 20 سالگی یاد گرفتم كه كار خلاف فایده ای ندارد ، حتی اگر با مهارت انجام شود

در 25 سالگی دانستم كه یك نوزاد ، مادر را از داشتن یك روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یك شب هشت ساعته ، محروم می كند

در 30 سالگی پی بردم كه قدرت ، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن

در 35 سالگی متوجه شدم كه آینده چیزی نیست كه انسان به ارث ببرد ؛ بلكه چیزی است كه خود آن را می سازد

در 40 سالگی آموختم كه رمز خوشبخت زیستن ، در آن نیست كه كاری را كه دوست داریم انجام دهیم ؛ بلكه در این است كه كاری را كه انجام می دهیم دوست داشته باشیم

در 45 سالگی یاد گرفتم كه 10 درصد از زندگی چیزهایی است كه برای انسان اتفاق می افتد و 90 درصد آن است كه چگونه نسبت به آن واكنش نشان می دهند

در 50 سالگی پی بردم كه كتاب بهترین دوست انسان و پیروی كوركورانه بدترین دشمن وی است

در 55 سالگی پی بردم كه تصمیمات كوچك را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب

در 60 سالگی متوجه شدم كه بدون عشق می توان ایثار كرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید

در 65 سالگی آموختم كه انسان برای لذت بردن از عمری دراز ، باید بعد از خوردن آنچه لازم است ، آنچه را كه میل دارد نیز بخورد

در 70 سالگی یاد گرفتم كه زندگی مساله در اختیار داشتن كارتهای خوب نیست ؛ بلكه خوب بازی كردن با كارتهای بد است

در 75 سالگی دانستم كه انسان تا وقتی فكر می كند نارس است ، به رشد و كمال خود ادامه می دهد و به محض آنكه گمان كرد رسیده شده است ، دچار آفت می شود

در 80 سالگی پی بردم كه دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است

در 85 سالگی دریافتم كه همانا زندگی زیباست

چشم باباش روشن


پسره تو مسابقه رقص تی‌وی پرشیا تقدیرنامه گرفته، مجری ازش پرسید می‌خوای اینو چیکار کنی؟ پسره: می خوام تقدیمش کنم به مامانم و خواهرم که بهترین مشوق‌هام تو رقص بودن...!

-----------------------------------------------------------

لرها در اقدامی شجاعانه در پاسخ به آتش زدن قرآن دیکشنری را به آتش کشیدند

-----------------------------------------------------------

 

ادامه نوشته

روز پدر مبارک

تبریک به کسی که نمی دانم از بزرگی اش بگویم یا مردانگی،

سخاوت، سکوت، مهربانی و... بسیار سخت است

علی پا به این دنیا گذاشت و قلب عاشقان را محسور کرد.

و همگان را با انسانی آشنا کرد که پدر تمامی آفریدگان

پروردگارش لقب گرفت

پدر روزت مبارک

 

حتما بخوانید.

 
 

غم دوست...

 

از غم دوست در این میـکده فریــاد کشم  ...  دادرس نیست که در هجــــــر رخش دادکشــم


داد و بیداد که در محفل ما رنـدی نیست  ...  که برش شکـــــوه برم داد ز بیــــــــداد کشم


عـــاشقم عاشق روی تو نه چیز دگری  ...  بار هجـــــــران و وصالت به دل شــاد کشم


درغمت ای گل وحشی من ای خسرو من  ...  جور مجـــنون ببـــرم تیشه ی فرهــــــاد کشم


مـــردم از زنــدگی بی تــو که با من هسـتی  ...  طرفه ســــری است که بایـد بـر استــــــاد کشم


ســـــــــالهـا می گـــذرد حــــــادثه هــا می آیـد  ...  انتظـــار فـــــــرج از نیمـــــه ی خـــــــــرداد کشم

 
 
 
 
 
 
--- دنياي مجازي چيست؟

روزي با عجله و اشتهاي فراوان به يک رستوران رفتم.

مدتها بود مي خواستم براي سياحت از مکانهاي ديدني به سفر بروم. دررستوران محل دنجي را انتخاب کردم، چون مي خواستم از اين فرصت استفاده کنم تا غذايي بخورم و براي آن سفر برنامه ريزي کنم.

فيله ماهي آزاد با کره، سالاد و آب پرتقال سفارش دادم. در انتهاي ليست نوشته شده بود: غذاي رژيمي مي خوريد؟ ... نه

نوت بوکم را باز کردم که صدايي از پشت سر مرا متوجه خود کرد:

عمو... ميشه کمي پول به من بدي؟ فقط اونقدري که بتونم نون بخرم

نه کوچولو، پول زيادي همراهم نيست...

باشه برات مي خرم.

صندوق پست الکترونيکي من پُر از ايميل بود. از خواندن شعرها، پيامهاي زيبا و همچنين جوک هاي خنده دار به کلي از خود بي خود شده بودم. صداي موسيقي يادآور روزهاي خوشي بود که در لندن سپري کرده بودم.

عمو .... ميشه بگي کره و پنير هم بيارن؟

آه يادم افتاد که اون کوچولو پيش من نشسته.

باشه، ولي اجازه بده بعد به کارم برسم، من خيلي گرفتارم. خُب؟

غذاي من رسيد. غذاي پسرک را سفارش دادم.

گارسون پرسيد که اگر او مزاحم است، بيرونش کند.

وجدانم مرا منع مي کرد. گفتم نه مشکلي نيست

بذار بمونه. برايش نان و يک غذاي خوش مزه بياريد.

آنوقت پسرک روبروي من نشست.

عمو ... چيکار مي کني؟

ايميل هام رو مي خونم.

ايميل چيه؟

پيام هاي الکترونيکي که مردم از طريق اينترنت مي فرستن.

متوجه شدم که چيزي نفهميده. براي اينکه دوباره سئوالي نپرسد گفتم:

اون فقط يک نامه است که با اينترنت فرستاده شده

عمو ... تو اينترنت داري؟

بله در دنياي امروز خيلي ضروريه

اينترنت چيه عمو؟

اينترنت جائيه که با کامپيوترميشه خيلي چيزها رو ديد و شنيد. اخبار، موسيقي، ملاقات با مردم، خواندن و نوشتن، روياها، کار و يادگيري. همه اين ها وجود دارن ولي در يک دنياي مجازي.

مجازي يعني چي عمو؟

تصميم گرفتم جوابي ساده و خالي از ابهام بدهم تا بتوانم غذايم را با آسايش بخورم.

دنياي مجازي جائيه که در اون نميشه چيزي رو لمس کرد. ولي هر چي که دوست داريم اونجا هست. روياهامون رو اونجا ساختيم و شکل دنيا رو اونطوري که دوست داريم عوض کرديم.

چه عالي. دوستش دارم.

کوچولو فهميدي مجازي چيه؟

آره عمو. من توي همين دنياي مجازي زندگي مي کنم!!!

مگه تو کامپيوتر داري؟

نه ولي دنياي منم مثل اونه ... مجازي.مادرم تمام روز از خونه بيرونه. دير برمي گرده و اغلب اونو نمي بينيم.

وقتي برادر کوچيکم از گرسنگي گريه مي کنه، با هم آب رو به جاي سوپ مي خوريم. خواهر بزرگترم هر روز ميره بيرون. ميگن تن فروشي ميکنه اما من نمي فهمم چون وقتي برمي گرده مي بينم که هنوز هم بدن داره.

و من هميشه پيش خودم همة خانواده رو توي خونه دور هم تصور مي کنم. يه عالمه غذا، يه عالمه اسباب بازي و من به مدرسه ميرم تا يه روز دکتر بزرگي بشم.

پدرم سالهاست که زندانه

مگه مجازي همين نيست عمو؟

قبل از آنکه اشکهايم روي صفحه کليد بچکد، نوت بوکم را بستم.

صبر کردم تا بچه غذايش را که حريصانه مي بلعيد، تمام کند. پول غذا را پرداختم. من آن روز يکي از زيباترين و خالصانه ترين لبخندهاي زندگيم را همراه با اين جمله پاداش گرفتم:

ممنونم عمو، تو معلم خوبي هستي.

آنجا، در آن لحظه، من بزرگترين آزمون بي خردي مجازي را گذراندم.

ما هر روز را در حالي سپري مي کنيم که از درک محاصره شدن وقايع بي رحم زندگي توسط حقيقت ها، عاجزيم
 
  
 
 

Salam be hameye dostani ke mian to in weblag va matalebe mano mikhonan

Omid varam harjae in koreye khaki ke hastit shado salamat bashid

Bacheha man emtahanatam shoro shod mishe goft dige 3vomi shodam

Ehsase kheili motefaveti daram

Dige az inja be badesh ta 2sale ayande sarneveshtam va ayandam va rahi ke mikham beram moshakhas mishe va shokhi bar daram nist bayad tamame sayo talashamo bokonam chon harchi ke hast be in  2sal bastegi dare age tamame talashamo bekar nabaram bad ha afsosesho mikhoramo ah mikehsam

Man miram ta 11 khordad ke emtahanam tamam beshe

Vasam doa konid ke karnamam bala 19 beshe vagar na …khodamam nemidonam chi mishe vali digeeeee nemikham khodamo bebinam

Khob dige me beram doa yadeton nare

Hamishe movafagh bashid bye ta 11 khordad

 

به یاد ارزوهایم سکوتی میکنم بالاتر از فریاد...

من از این پس به همه عشق جهان می خندم ، به هوس بازی این بی خبران می خندم ، هرکه آرد سخن از عشق به او می خندم ،خنده ی من از گریه غمگین تر است ، کارم از گریه گذشته است به آن می خندم .
 

حاضر جوابی

 

عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچه‌هاى کلاس عکس يادگارى بگيرد. معلم هم داشت

همه بچه‌ها را تشويق مي‌کرد که دور هم جمع شوند.


معلم گفت: ببينيد چقدر قشنگه که سال‌ها بعد وقتى همه‌تون بزرگ شديد به


اين عکس نگاه کنيد و


بگوئيد : اين احمده، الان دکتره. يا اون مهرداده، الان وکيله.


يکى از بچه‌ها از ته کلاس گفت: اين هم آقا معلمه، الان مرده...           

                                      

معلم داشت جريان خون در بدن را به بچه‌ها درس مى‌داد. براى اين که موضوع


براى بچه‌ها روشن‌تر


شود گفت بچه‌ها! اگر من روى سرم بايستم، همان طور که مى‌دانيد خون در سرم


جمع مى‌شود و صورتم قرمز مى‌شود.


بچه‌ها گفتند: بله


معلم ادامه داد: پس چرا الان که ايستاده‌ام خون در پاهايم جمع نمى‌شود؟


يکى از بچه‌ها گفت: براى اين که پاهاتون خالى نيست.whistling

 

 

 دانلود آهنگ جدید یاس به اسم به خاطر من (برای دانلود به لینک زیر برید)

http://s1.picofile.com/file/6187911466/Yas_Be_Khatere_Man.mp3.html

 

lOVe U

نشانه های دوست داشتن
 
                                  بـــریـــد بــه ادامــه ی مـطلب
 
 
نشانه های دوست داشتن و علاقه
ادامه نوشته

تست روانشناسی

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيدتست جدید روانشناسیتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

از میون ۹ شکل زیر، تصویر مورد علاقه‌تون رو انتخاب کنید

حواستون باشه که رنگ و شکل، هر دو براتون خوشایند باشه

بعد توضیح مربوط به هر شکل رو، توی ادامه مطلب بخونید و ببینید چه شخصیتی دارید!!

تست جدید و جالب روانشناسی تست جدید و جالب روانشناسی تست جدید و جالب روانشناسی

تست جدید و جالب روانشناسی تست جدید و جالب روانشناسی تست جدید و جالب روانشناسی

تست جدید و جالب روانشناسی تست جدید و جالب روانشناسی تست جدید و جالب روانشناسی



ادامه نوشته

نیا باران

نیا باران
زمین جای قشنگی نیست
من از اهل زمینم
خوب می دانم که اینجا جمعه بازار است
ودیدم عشق را در بسته های زرد کوچک نسیه می دادند
در اینجا قدر مردم را به جو اندازه می گیرند
در اینجا شعر حافظ را به فال کولیان دربه در اندازه می گیرند
نیا باران
زمین جای قشنگی نیست
من از اهل زمینم
خوب میدانم که گل در عقد زنبور است ولی سودای بلبل دارد و پروانه را هم دوست میدارد.

نیا باران، نیا !